ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

دوست داشتنی ما

یه روز متفاوت توی پارک آبی

دیروز رفتیم پارک آبی ناژوان برخلافی که فکر میکردیم شما خیلی دوست داری و بازی میکنی ولی ترسیدی فک کنم چون بابایی یهویی بردت زیر آب و آب سرد بود شما هم ترسیدی اصلا حاضر نبودی بری زیر دوش آب فقط یه کمی توی استخرش بازی کردی و مامانی با کلی مکافات یه کمی شما رو بازی دادم و یه چند تا عکسم ازت گرفتم شب که تو خونه داشتیم عکسارو روی لپ تاپ مرور میکردیم تازه علاقه مند شدی و همش میگفتی بریم قوربابه بابا بریم قوربابه اینا هم عکسای اونروز بقیه عکسها در ادامه مطلب ...
28 مرداد 1395

برای دخترک عزیزتر از جانم

اگر صاحب پسری شوم به او یاد خواهم داد  چطور در مدرسه از حق و حقوقش دفاع کند.  چگونه نظر دختر دلخواه اش را جلب کند. چطور با یک خانم محترمانه صحبت کند.  چگونه صورت نحیف نوجوانی اش را اصلاح کند.  روز های دانشجویی با املت و نیمرو زنده بماند. دلتنگی پادگان را تحمل کند.  از شانه خود سرزمینی امن برای همسرش بسازد. اما اگر صاحب دختری شوم  برای پوشک پنهان شده  زیر دامن کوتاه صورتی اش*.*  خواهم مُرد ...  خواهم مُرد ...  خواهم مُرد ...  پدرام_مسافری  
21 مرداد 1395

روز دختر

چه احساس قشنگي است براي يك مادر كه روز دختر به خود مي بالد از داشتنش ... دختر كه داشته باشي پر از لذت ميشوي هنگام شانه كردن موهاي ظريفش ... غرق در در شوق مي شوي  وقتي بعد از ظهر گرم تابستان گوشواره هاي ميوه اي گيلاس هاي بهم چسبيده را به گوشش مي اندازي و تا انتهاي  شادي ميخندي و ميخندد...تاجي از ياس سفيد حلقه شده را روي  سرش ميگذاري و به عروسك زيبايت افتخار ميكني..... دختر كه داشته باشي بغض ميكني وقتي ميبيني چادر نمازش را به سر كرده و دستانش رو به آسمان است و براي عزيزانش دعا ميكند و ميان بغض لبخند ميزني وقتي ميفهمي كه همه سو قبله اوست و خدا را همه جا حاضر ميداند ، چه سجاده اش سوي ديگر از قبله است !.... ...
15 مرداد 1395

ترلان این روزها

توی این روزها ترلان پره از سوالات این چه رنگه؟این چیه؟اینو ببینم؟وهمش باید باهات حرف بزنم و جوابتو بدم و البته مادر هم همینطور و شما رو بغل کنیم که مثلا توی قابلمه غذارو ببینی وقتی داری غذا میخوری وقتی لقمه تو دهنته یکی دیگه برات لقمه میگیرم که بهت بدم میگی صب کن اونو بخولم صب کن دهنم خالی شه منم میگم باشه چشم صب میکنم توی هر کاری هم که بخوای یه جورایی خودتو دخالت بدی میای میشینی و میگی میخوام کمکت بدم و مدام فضولی و پشت سر هم جمله کمکت بدم ،بذار کمکت بدم آتنا و آریا رو خیلی اذیت میکنی و میزنیشون یعنی چون اونا اسباب بازیهاتو بر میدارن و تو خوشت نمیاد میزنیشون وقتی مامان باهات صحبت میکنم میگم آتنا و آریا رو نزن با عصبانیت میگی میزنمش...
8 مرداد 1395
1